«شام چی بپزم؟» شاید در طول هفته این جمله را شصت و هفت بار از همسرم می‌پرسم! او هم هر شصت و هفت بار را می‌گوید: «هرچه خودت دوست داری»! معمولا به دنبال یک غذای جدید و متنوع که زود و راحت و کم هزینه و ساده باشد، فضای مجازی را بالا و پایین می‌کنم. اما به نتیجه دلخواه نمی‌رسم. تصمیم می‌گیرم از مادر همسرم که دستپخت بی‌نظیری دارد، کمکی بگیرم و حتی او را مهمان خانه مان کنم. او هم که از اشتیاقش پیداست دلش هوای ما را کرده می‌گوید: «پس اگر زحمتی نیست از آن لازانیاهای خوشمزه‌ات برایمان بپز.»

به گزارش ساراپرس به نقل از فارس، شام چی بپزم؟» شاید در طول هفته این جمله را شصت و هفت بار از همسرم می‌پرسم! او هم هر شصت و هفت بار را می‌گوید: «هرچه خودت دوست داری»! معمولا به دنبال یک غذای جدید و متنوع که ساده و راحت و کم هزینه باشد، فضای مجازی را بالا و پایین می‌کنم. اما به نتیجه دلخواه نمی‌رسم. تصمیم می‌گیرم از مادر همسرم که دستپخت بی‌نظیری دارد، کمکی بگیرم.

از آن لازانیاهای خوشمزه!/ چشم انتظاری او برای میوه زندگی ما

مادر همسرم وقتی درماندگی من را در انتخاب غذا می‌شنود، با اشتیاق می‌گوید: « شام را مهمان من باشید. من هم تنهام». من که دلم برای دعوت‌های وقت و بی‌وقت مادر همسر ضعف می‌رود، ذوق خودم را کنترل می‌کنم و تصمیم می‌گیرم این بار ما مهمانش کنیم. بدون فکر به اینکه ساعت از چهار بعد از ظهر گذشته است و من همچنان پشت میزم در محل کار هستم، او را دعوت می‌کنم. می‌گوید: «مادر جان تو که از صبح سرکار بودی. من مزاحمت نمی‌شوم». اما من بی‌خیال نمی‌شوم. مصرانه او را دعوت می‌کنم و می‌گویم: «اشکالی نداره. فردا تعطیله و می‌توانیم با هم وقت بگذرانیم». او هم که از اشتیاقش پیداست دلش هوای ما را کرده است، می‌گوید: «پس اگر زحمتی نیست از آن لازانیاهای خوشمزه‌ات برایمان بپز.»

در ذهنم چراغی سبز می‌شود و با خوشحالی می‌گویم: «خدا خیرت بدهد مادر. ممنون که گفتی.  دیگه چی مامان؟ چیز دیگه ای هم دوست داری براتون بپزم؟» با صدایی آمیخته به حسرت و ذوق مادرانه می‌گوید: « نه مادر. سلامت باشی. خودت میدونی که من دلم دیگه چی می‌خواد!» کمی مکث می‌کنم. متوجه منظورش می‌شوم. چون اولین بارش نیست که این حرف را پیش می‌کشد. اما دروغ چرا همیشه به «تریش قبایم» بر می‌خورد، اما سعی می‌کنم به روی خودم نیاوردم.
متوجه درماندگی‌ام می‌شود و می‌گوید:« مادر ناراحت نشوی از دست من. اما دلم می‌خواهد میوه زندگی تان هرچه زودتر بغل بگیرم.»
با خجالت می‌گویم:«چشم مادر. اما هنوز یک سال از ازدواج ما نگذشته است». جمله بعدی اش را که می‌شنوم از افکارم شرم زده می‌شوم. می‌گوید: « آخه مادر من یه پام لبه گوره.تنها آرزویم دیدن بچه شماست. بعد از اون می‌توانم راحت سرم را  روی زمین بگذارم» بغض می پیچد توی حرفش . غمگین می شوم  بابت اینکه ناراحتش کردم خودم را سرزنش می‌کنم و دور از جونی می‌گویم  با شوخی و خنده از دلش در می‌آورم و تلفن را قطع می‌کنم. خودم را با آخرین سرعت به خانه می‌رسانم. به همسرم تلفنی می‌زنم و از او می‌خواهم سر راه مادرش را هم به خانه‌مان بیاورد. خودم هم مسئولیت خرید این دورهمی کوچک را بر عهده می‌گیرم.

*یک خوراک ویژه در کمترین زمان/ لازانیا با طعم اسفناج!

آشپز حرفه‌ای نیستم. اما غذاپختن را دوست دارم و تقریبا هر روز با عشق غذا می‌پزم و می‌توانم بگویم با زحمات مادر و مادربزرگم آشپزی را بلدم و دوست دارم در آشپزی دست به خلاقیت بزنم. مثلا همین لازانیا که در ادامه آموزش را می‌گویم را بدون فر و حتی بدون گوشت درست کرده ام. یک بار هم تصمیم گرفتم داخل آن اسفناج اضافه کنم و با این تابو شکنی که لازانیا حتما باید با گوشت و داخل فر باشد، یک ترکیب دوست داشتنی برای خانواده ام خلق کرده ام، جالب اینجاست که همه شان هم استقبال کرده‌اند.
مواد اولیه لازانیا را آماده می‌کنم؛ یک بسته لازانیا، ۳۰۰ گرم گوشت چرخ‌کرده. یک عدد پیاز. سه قاشق رب گوجه‌فرنگی. دو حبه سیر. ۵۰۰ گرم قارچ. فلفل دلمه‌ای و پنیر پیتزا و اسفناج . البته همسرم از بوی گوشت در لازانیا خوشش نمی‌آید. من هم کمی سویا را با گوشت مخلوط می‌کنم تا هم همسرم و هم مادر همسرم از خوردن آن لذت ببرند. از صبح هیچ فرصتی برای استراحت نداشته‌ام ولی حالا دوست دارم با حوصله آشپزی کنم و برق رضایت را در چشمان همسرم ببینم.

 سیر و پیاز را با هم خرد می‌کنیم. بعد از آنکه در روغن ریختم و طلایی شد. اسفناج‌هایی که از قبل شستم و با کمی آب و نمک پختم را ساطوری و به آن اضافه می‌کنیم. مخلوط گوشت چرخ کرده و سویا را به آن اضافه می‌کنیم. شما می‌توانید به موادتان سیب زمینی یا ذرت را هم اضافه کنید. بعد از اینکه کمی گوشت و سویا را با پیاز و سیر تفت دادیم به آن رب گوجه‌فرنگی و قارچ‌های ورقه ورقه شده را اضافه می‌کنیم و مواد را باهم مخلوط می‌کنیم.

در نهایت کمی آب به این مخلوط اضافه می‌کنیم و درب تابه را می‌بندیم تا گوشت بپزد. بعد از حدود ۲۰ دقیقه، فلفل دلمه خردشده را به همراه ادویه به گوشت اضافه کرده، کمی تفت می‌دهیم و حرارت را خاموش می‌کنیم. حواستان باشد سس گوشتی لازانیا باید رقیق باشد. دلیلش را در ادامه برایتان می‌گوییم.

حالا یک تابه با اندازه مناسب (ترجیحا تابه رژیمی) برداشته و کف آن را کمی چرب می‌کنیم. چند ورقه لازانیا کف تابه می‌چینیم و روی آن مقداری مایه گوشتی می‌ریزیم و روی لایه گوشتی قرار می‌دهیم و روی آن‌ها را با پنیر پیتزا می‌پوشانیم. همین کار را به ترتیب و لایه‌لایه تکرار می‌کنیم تا مواد گوشتی، قارچ و ورقه‌های لازانیا تمام شوند. روی آخرین لایه را با پنیر پیتزا می‌پوشانیم و درب تابه را می‌بندیم، آن را روی حرارت ملایم قرار می‌دهیم. تقریبا ۳۰ دقیقه طول می‌کشد، لازانیای ما در ماهیتابه بپزد.
شاید بگویید چرا لازانیا را نپختیم؟! نگران نباشید آن را از قلم نیانداختیم. در واقع برای لازانیا بدون فر حتی نیازی به پختن لازانیا در آب جوش نیست. اصلا لازانیا جان می‌دهد برای شب‌ها و روز‌هایی که زمان نداریم. جالب اینجاس که انواع پاستاها از جمله لازانیا که از خانواده کربوهیدرات هستند، حاوی مقدار زیادی انرژی هستند که چربی کمی دارند. بنابراین غذای مناسبی برای کودکان و همین طور ورزشکاران است.

مهمان عزیز خانه ما/ از تعریف و تمجید از اسفناج تا تصمیم مان برای میوه زندگی مان!

با اینکه تقریبا هشت ساعت بیرون از خانه کار می‌کنم؛ اما خیالم از تمیزی خانه راحت است، چون من و همسرم خودمان را موظف کرده‌ایم هر چیزی که برداشته‌ایم را در جای خودش قرار دهیم. برای خودمان هم قانون سفت و سختی قرار دادیم که اگر یکی از ما این کار را انجام ندادیم به یک تمیزکاری اساسی تنبیه شویم! بعد از پختن غذا وسط خانه تمیز؛ گلدان پرگل، شمع‌ها روشن و میوه‌های تمیز و لم دادم. ساعتی بعد مهمان عزیزم با قدمش خانه را روشن می‌کند. بعد با هم یک شام خانوادگی می‌خوریم و اتفاقات روز را برای هم تعریف می‌کنیم.
مادر همسرم می‌گوید: « تو خیلی بلایی. پسرم( همسر من) از بچگی از اسفناج فراری بود، اما تو زیرکانه به او اسفناج می‌دهی! مطمئن هستم مادر خوبی هم می‌شوی!» این بار از حرفش نمی‌رنجم بلکه لبخندی به پهنای صورت می‌زنم و نطقم گل می‌کند شروع به تعریف و تمجید از اسفناج می‌کنم: «اسفناج آهن و کلسیم و ویتامین آ، ب، ث داره و ضد سرطانه. تازه ملین و ضد یبوست هم هست. برای ورم کبد و روده هم خیلی خوبه.» همین طور که من و مادر مشغول گپ و گفت هستیم. همسرم پیش دستی می‌کند و ظرف‌ها را جمع و جور می‌کند و  قبل از اینکه من و مادر خودمان را برسانیم، ظرف‌ها را می‌شوید و ما را مهمان فنجانی چای می‌کند و می‌گوید:« من چی مادر جان؟! من هم پدر خوبی می‌شوم؟» دلش غنج می‌رود و با ذوق می‌گوید: « تو هم پدر خوبی می‌شوی پسرم!». گویا تصمیم خودمان را برای خوشحال کردن مادر گرفته‌ایم.
آخر شب هر دوتایمان احساس خوبی داریم و از اینکه یک شام دو نفره را به شامی سه نفره تبدیل کردیم، احساس رضایت داریم. همسرم پیشنهاد می‌دهد برای فرداشب آقاجون و مادرجون (پدر و مادر من) را دعوت کنیم، اما این بار مهمان من!